۱۳۸۹ آبان ۴, سه‌شنبه

كانت و ساد؛ يك زوج ايده آل


ترجمه: ايمان گنجي

در ميان تمام زوج‌هاي انديشه مدرن (مثل فرويد و لكان، ماركس و لنين و ...) كانت و ساد شايد از همه مشكل‌آفرين‌ترند: عبارت <كانت همان ساد است>، <قضاوت ازلي و ابدي> اخلا‌قيات مدرن است كه علا‌مت مساوي را ميان دو قطب كاملا‌ متضاد قرار مي‌دهد و ادعا ‌مي‌كند كه گرايش بي‌طرفانه اخلا‌قي والا‌ مساوي ست با افراط لجام گسيخته در خشونت لذت بخش.

شايد موضوع اصلي بحث اين باشد: آيا ارتباطي ميان اخلا‌ق فرماليستي كانتي و ماشين كشت و كشتار خون‌سرد و بي‌رحم آشويتس وجود دارد؟ آيا بازداشتگاه‌هاي اسراي جنگي و كشتن به مثابه عملي طبيعي نتيجه ذاتي اصرار روشنفكرانه بر خودگرداني خرد نيست؟ و يا حداقل، شكنجه‌هاي فاشيستي فرزند حلا‌ل‌زاده ساد، آنطور كه سالوي پازوليني بيان ‌مي‌كند، نيستند؛ ‌[ جايي كه پازوليني‌] اين ايده را به سال‌هاي سياه جمهوري ساد-موسيليني قلب ‌مي‌كند. لا‌كان براي نخستين بار اين ارتباط را در سميناري به نام <اخلا‌قيات روانكاوي> (1958-59)بسط داد و سپس در يادداشت‌هاي <كانت همراه با ساد> در سال 1963. تا آنجا كه به لا‌كان مربوط است، ساد پتانسيل دروني انقلا‌ب فلسفي كانتي را گسترش داد.خشونت اخلا‌ق كانتي همان ساديسم قانون است؛ به عبارت ديگر، قانون كانتي يك بنگاه سوپراگو است كه به طرزي ساديستي از به بن‌بست رسيدن سوژه لذت ‌مي‌برد، از ناتواني‌اش در مواجهه با خواسته‌هاي رام نشدني؛ همانند مثال مشهور معلمي كه شاگردانش را با تكاليف نشدني شكنجه ‌مي‌دهد و پنهاني از شكست‌هاي آنها لذت ‌مي‌برد. >

***

اين قسمت كوچك مقاله‌اي از ژيژگ است و البته ايده اصلي ارتباط ميان كانت و ساد را دربر دارد. كانت معتقد به اخلا‌قي مطلق بود؛ اخلا‌قي جهانشمول و والا‌ كه همه بايد از آن تبعيت كنند و هر كه خلا‌ف آن عملي انجام داد بايد به مجازات برسد. اين مطلق‌نگري، ناديده گرفتن حقوق اقليت و يا حتي اكثريت و نتيجتا پايه‌هاي افراشته شدن نوعي فاشيسم خواهد بود. دگماتيسم اخلا‌ق كانتي، انگار، نتيجه اصرار بر خودمختاري عقل و قرار گرفتن سوژه در مركز عالم و زاده اين تصور است كه ما سوژه‌هايي خودمختار، توانا به شناختن درست همه چيز جز اشيا، في‌نفسه و ايستاده بر فراز عالميم. اما انقلا‌ب كوپرنيكي (زمين مركز كائنات نيست)، تئوري تكامل داروين، نظريه‌پردازي‌هاي فرويد مبني بر وجود ناخودآگاه كه دور از آگاهي ماست، تحقيقات ساختارگرايان كه در ارتباط تنگاتنگ با نظريات زبان‌شناسي سوسوري بود باعث شد تا سوژه ديگر در مركز خود معنا پيدا نكند بلكه در قرائتي ‌پسا‌ساختارگرايانه و افراطي حتي سوژه به‌صورت مركززدوده، جايي آن بيرون، يعني در مواجهه گفتمان‌هاي رقيب، ساختار‌هاي سيستمي و ... قرار بگيرد. (همان‌گونه كه دريدا نيز ‌مي‌گويد، سوژه پساساختارگرايانه، تنها يكي از كاركردهاي زبان است.) بدين ترتيب، نسبي‌گرايي موجود در واقعيت اجتماعي، همان تكثر موجود در دل فرهنگ و اجتماع يا عدم هژموني، باعث ‌مي‌شود تا هر مرام و انديشه‌اي كه قصد سرپوش گذاشتن بر تفاوت‌ها و شكاف‌ها را به نفع برپا ساختن هژموني دارد به منزله انديشه‌اي فاشيستي و خطرناك مذموم گردد. ساد، يك رمان‌نويس و فيلسوف بود. او در رمان‌ها هرجا كه ‌مي‌توانست اقدام به بيان فلسفه‌اش در ديالوگ‌هاي قهرمان‌هاي رمان ‌مي‌كرد. رمان‌هاي ساد، شديدا جنسي و خشن بودند و ساديسم، به معني ديگرآزاري، از نام او گرفته شد. آنچه ژيژگ به تاسي از لا‌كان قصد بيانش را دارد اين است: ساديسم روي ديگر سكه اخلا‌ق مطلق كانتي است. اخلا‌ق كانتي خودزاده تصور خودگرداني خرد است. همان طور كه هوركهايمر نيز سعي داشت نشان دهد، اسطوره فاشيستي خرد مدرن، آشويتس را به بار آورد. خرد ابزاري، هولوكاست و بمباران اتمي هيروشيما را باعث شد. پوزيتيويسم نتيجه‌گرا، منطق‌گرايي خام و ايده حساب‌گرانه‌ پيشرفت، موجب تمام فجايع بشري ‌مي‌شود و دنيا را به سوي ابر تاريكي از نيهيليسم پيش ‌مي‌راند. و شايد همين باعث ‌مي‌شود تا فيلسوف پوزيتيويستي چون پوپر از بمباران هيروشيما و ناكازاكي با توجيه حساب‌گرانه (براي پايان جنگ) حمايت كند. اينها همه دانه‌هاي پيوسته زنجيري‌اند كه بايد منشا آن را در متافيزيك عين و ذهن فلسفه غرب جست.