مترجم : ايمان گنجي
از سال 2001، داووس و پورتوآلگره دو شهر دوقلوي جهانيسازي بودهاند؛ داووس، محلي مختص گردهمايي در سوئيس كه نخبهترين مديران، رجال سياسي و اصحاب رسانههاي جهان تحت حفاظت شديد پليس براي شركت در مجمع اقتصاد جهاني ]World Economic Forum[ گرد ميآيند و سعي ميكنند تا ما (و نيز خودشان را) متقاعد كنند كه جهانيسازي بهترين علاج خودش است.
پورتوآلگره، شهر استوايي برزيل، جايي كه سران مخالف جريان جهانيسازي گرد هم ميآيند و سعي ميكنند تا ما (و نيز خودشان را) متقاعد كنند كه جهانيسازي كاپيتاليستي سرنوشت چارهناپذير ما نيست، كه آنطور كه شعار رسمي ايشان بيان ميدارد: <جهاني ديگر امكانپذير است>! با اين حال اينطور به نظر ميرسد كه هيأت پورتوآلگره به هر دليلي انگيزهاش را از دست داده است. طي چند سال اخير بهندرت از ايشان چيزي شنيدهايم. ستارگان درخشان پورتوآلگره كجا رفته ا ند؟
دستكم برخي از آنان به داووس رفتهاند. حالا صداي غالب اجلاس داووس مربوط به گروه پيشرويي است كه از قضا خود را <ليبرال-كمونيست> ميخوانند و ديگر به اختلافات ميان داووس و پورتوآلگره اعتقادي ندارند و مدعي هستند كه ما ميتوانيم كيك كاپيتاليستي جهاني را داشته باشيم (در مقام راهگشا ظاهر شويم) و آن را بخوريم (صحه گذاشتن بر تاكيد ضدكاپيتاليستها بر تكاليف اجتماعي، موهمهاي بومشناسيك و...) ديگر نيازي به پورتوآلگره نيست، در عوض داووس ميتواند به پورتو داووس بدل شود. اما اين ليبرال- كمونيستها چه كساني هستند؟ مظنونين هميشگي: بيل گيتس و جورج سوروس، سران گوگل، IBM ، intel ، eBay و نيز فيلسوفان درباري مثل توماس فريدمن. آنها مدعياند كه امروزه محافظهكاران حقيقي، نهتنها راستهاي سنتي هستند با آن اعتقادات سرسختانهشان به قدرت، نظم و ميهنپرستي منحصر به منطقهاي خاص، بلكه چپهاي سنتي را نيز با آن دشمنيشان عليه كاپيتاليسم در برميگيرد؛ هر دو در نبرد موهوم خود بدون قبول واقعيات جديد ميجنگند. دال اين واقعيت جديد در ادبيات نوين1 ليبرال-كمونيسم <پويايي> است. <پويايي> يعني تحرك و جنب و جوش و سربلند كردن عليه بوروكراسي متمركز، يعني اعتقاد داشتن به گفتمان و تعامل در مقابل تقيد به يك قدرت مركزي، انعطافپذيري در مقابل محدود بودن به يك روتين، بالا بردن فرهنگ و دانش در مقابل بالا بردن توليدات صنعتي، تعاون و احياي خودانگيخته در مقابل تقيد به سلسله مراتب خشك تعيينشده.بيل گيتس خود شمايل چيزي است كه آن را <كاپيتاليسم بدون اصطكاك> مينامند؛ جامعه پساصنعتي و پايان كار طاقتفرساي انساني. نرمافزار بر سختافزار و نخبه كمسن و سال بر مدير پيرش در لباس رسمي غلبه ميكند. در دفاتر كمپانيهاي جديد مقررات اندكي بر ظواهر وجود دارد، هكرهاي سابق بر صحنه حكمفرما ميشوند، ساعتهاي طولاني كار ميكنند و از نوشيدنيهاي مجاني در محيط باطراوت كار لذت ميبرند. آنچه در بطن اين توضيحات نهفته است اين است كه گيتس يك ياغي بياصل و نسب و يك هكر سابق است كه از گوشهها سر برآورده و هماكنون امور را در دست گرفته و خود را به هيئت مدير محترمي درآورده است.ليبرال- كمونيستها برترين مجريان روح رقابتاند يا به بيان ديگر، سنتستيزان نابغهاي كه شركتهاي بزرگ را در اختيار گرفتهاند. عقايدشان نسخهاي است پستمدرنيستي از <دست نامرئي> آدام اسميت. موفقيت در بازاركار و كمر بستن به تكاليف اجتماعي در تضاد با يكديگر نيستند، بلكه ميتوانند براي منفعت متقابل، با هم متحد شوند. يا آنطور كه فريدمن بيان ميدارد: امروزه انسان براي كاسبي و تجارت مجبور نيست تن به رذالت بدهد؛ تعامل با كاركنان، گفتوگو با مشتريان، احترام قائل شدن براي فضاي كار و شفاف بودن قراردادها- اينها كليد موفقيت هستند. اوليور مالنويت2 اخيرا 10 فرمان ليبرال-كمونيستها را در مجله فرانسوي technicart به چاپ رسانده است:
1- تو بايد همه چيز را رايگان ارائهدهي (دسترسي رايگان، بدون محدوديت كپيرايت) فقط بابت خدمات اضافه هزينه بخواه، يعني همان چيزي كه تو را پولدار ميكند.
2- تو بايد جهان را تغيير دهي، نه اينكه فقط چيزي بفروشي.
3- تو بايد اشتراكي باشي، همانطور كه تكاليف اجتماعيات حكم ميكنند.
4- تو بايد خلاق باشي؛ روي طراحي، تكنولوژيهاي جديد و دانش تمركز كن.
5- تو بايد همه چيز خود را به همه بگويي. رازي نداشته باشي. بر اشاعه فرهنگ شفافسازي و جريان آزاد اطلاعات تاكيد كني و در آن ممارست داشته باشي. تمام بشريت بايد با هم كار كنند و تعامل داشته باشند.
6- تو نبايد كار كني، ساعت كاري خشك 9 تا 5 نداشته باشي، در عوض در ارتباطات پويا، پرتحرك و متنوع شركت كني.
7- تو بايد به مدرسه بازگردي؛ هميشه در حال تحصيل باش.
8- تو بايد مثل آنزيم عمل كني؛ نه تنها منحصرا براي پول كار نكني بلكه اشكال جديدي از تعامل اجتماعي را نيز راه بيندازي.
9- تو بايد فقير بميري؛ ثروتت را به نيازمندان بازگردان، چون همواره بيش از آنچه در تمام طول عمرت ميتواني خرج كني، پول داري.
10- اين تويي كه بايد دولت باشي؛ شركتها بايد با دولت شريك باشند.
ليبرال- كمونيستها عملگرا هستند. آنها از پيروي از يك خطمشي مشخص و تغييرناپذير متنفرند. امروزه ديگر طبقه كارگر استثمار شدهاي وجود ندارد و تنها مشكلات عيني هستند كه بايد حل شوند؛ قحطي در آفريقا، محدوديت زنان مسلمان، خشونت مذهبي بنيادگرايان.وقتي يك فاجعه بشري در آفريقا اتفاق ميافتد (ليبرال- كمونيستها عاشق وقوع يك فاجعه بشرياند؛ چون فرصتي به آنها ميدهد تا نيكترين خصوصياتشان را به نمايش بگذارند) به جاي درگير شدن در لفاظيهاي ضدامپرياليستي همه ما بايد متحد شويم و بهترين راه را براي حل مشكل بيابيم؛ مردم، دولت و تجارتخانهها را در يك اقدام عمومي شريك كنيم، به جاي اتكا بر كمكهاي دولت مركزي شروع به حركت دادن چيزها كنيم و با راهحلي خلاقانه و بديع با بحران روبهرو شويم. ليبرال- كمونيستها ميخواهند نشان دهند كه تصميم برخي از شركتهاي بزرگ بينالمللي در ناديده گرفتن قوانين تبعيض نژادي در كارخانجات همانقدر اهميت داشته كه مبارزات سياسي مستقيم عليه آپارتايد در آفريقاي جنوبي. از ميان بردن تبعيضات نژادي در شركت، پرداخت حقوقي يكسان به سفيد و سياه براي شغلي واحد و...: از آن جايي كه همان كمپانيها ميتوانند در آفريقاي جنوبي پساآپارتايدي رونق پيدا كنند، اين نمونهاي بينقص بود از تلاش براي نيل به آزادي سياسي و مشتركا، منافع تجاري.
ليبرال- كمونيستها عاشق مه 1968اند؛ چه انفجاري بود از خلاقيت و شور جواني! چطور آن نظم بوروكراتيك را متلاشي كرد! پس از سرنگون كردن فريبهاي سياسي، چه جنبشي به زندگي اقتصادي و اجتماعي داد! آنها كه خود به حد كافي بزرگ بودند، در خيابانها اعتراض ميكردند و ميجنگيدند؛ حالا آنان تغيير كردهاند تا جهان را تغيير دهند تا حقيقتا در زندگي ما انقلابي به پا كنند. مگر ماركس خود نگفت كه تمام تحولات سياسي در مقايسه با اختراع موتور بخار بياهميت بوده؟ و اگر ماركس امروز زنده بود، آيا نميگفت <در مقايسه با اينترنت، تمام اين اعتراضات عليه كاپيتاليسم جهاني چيست؟>
و اما وراي همه اينها، ليبرال كمونيستها شهروندان واقعي جهان هستند. مردمان خوبي كه نگرانند؛ نگران بنيادگرايي پوپوليستي و شركتهاي كاپيتاليستي بيمسووليت و طماع. آنها دلايل بنياديتر مشكلات امروز را ميبينند؛ فقر عمومي و نااميدي، ترور و خشونت بنيادگرايانه را تغذيه ميكند. هدف ايشان به دست آوردن پول نيست بلكه ميخواهند دنيا را عوض كنند. (و بهعنوان يك فرآورده فرعي حتي باز هم بيشتر پول به چنگ بياورند.) بيل گيتس هماكنون به تنهايي بزرگترين نيكوكار تاريخ بشريت است كه عشق به همسايههايش را با اهداي صدها ميليون دلار براي تحصيلات، نبرد عليه قحطي، مالاريا و... نشان ميدهد. اما نكته ظريف اين است كه قبل از اينكه بتواني اين همه را اهدا كني بايد در ابتدا آن را به چنگ آورده باشي (يا آنگونه كه ليبرال- كمونيستها اظهار ميدارند خلق كرده باشي)! براي كمك كردن به مردم، با اين استدلال، بايد قابليت آن را هم داشته باشيم و تجربه- يعني تجربه شكست مذبوحانه تمام آن سياستمداران دولت متمركز و رويكردهاي اصولگرايانه- به ما ميآموزد كه بخش خصوصي، موثرترين رهيافت است. دولت با دخالت در تجارت ايشان و بستن ماليات سنگين بر درآمد آنها، هدف اصلي فعاليت خويش را ويران ميكند. (بالا بردن سطح رفاه براي اكثريت، كمك كردن به نيازمندان)ليبرال-كمونيستها نميخواهند تنها يك ماشين سودساز باشند. آنها ميخواهند زندگيشان پرمعنيتر از اين باشد! شعارشان مسووليت اجتماعي و قدرشناسي است. آنها اولين كساني هستند كه تصديق ميكنند جامعه با آنان بسيار خوب رفتار كرده است و اجازه داده تا استعدادهايشان را شكوفا كنند و ثروتمند شوند، از همينرو احساس ميكنند وظيفه دارند تا در قبالش، چيزي به جامعه ارائه دهند و به مردم كمك كنند. اين نيكوكاري همان چيزي است كه موفقيت تجاري را ارزشمند ميكند!اين پديدهاي كاملا تازه نيست. آندري كارنگي را به ياد بياوريد، كسي كه ارتشي خصوصي استخدام كرد تا كارهاي طاقتفرساي سازمانيافته را در كارخانه فولادسازياش متوقف كند و سپس مقدار زيادي از ثروتش را به فراهم آوردن امكانات تحصيلي و انگيزههاي بشردوستانه و فرهنگياش اختصاص داد و اثبات كرد كه اگرچه مرد فولاد است، اما قلبي از طلا دارد! به همين سياق، ليبرال-كمونيستهاي امروزين نيز، آنچه را با يك دست تصاحب كرده بودند، با دست ديگر ميبخشند!
يك ملين با طعم شكلات روي قفسههاي مغازههاي آمريكا موجود است كه دستوري متناقضنما روي آن به چشم ميخورد: <آيا مبتلا به يبوست هستيد؟ پس بيشتر از اين شكلاتها بخوريد>! يعني بيشتر از همان چيزي بخوريد كه خود يبوست ميآورد! ساختار اين ملين شكلاتي را ميتوان از منظر ايدئولوژيكي امروز بازشناخت؛ اين همان چيزي است كه شخصيتي مثل سوروس را به شدت درخور انتقاد ميكند. او مسوول يك استثمار ظالمانه اقتصادي است كه با ضد خويش مخلوط شده؛ يعني نگراني بشردوستانه از فجايع اجتماعي ناشي از اقتصاد بازار عنان گسيخته. زندگي روزمره سوروس كذب مجسم است؛ نيمي از وقتش را به استثمار مالي اختصاص ميدهد و نيمه ديگر را به فعاليتهاي بشر دوستانهاي (تغذيه مالي فعاليتهاي دموكراتيك و فرهنگي در كشورهاي پساكمونيستي، نوشتن مقاله و كتاب) كه عليه تاثيرات استثمارگريهاي خود او عمل ميكند. دو چهره متمايز بيل گيتس دقيقا همانند دو چهره متمايز سوروس است. از يك سو، تاجري خشن، كسي كه يا رقيبان را نابود ميكند و يا سهمشان را ميخرد، در حالي كه به سمت در انحصار گرفتن بازار گام برميدارد و از سوي ديگر بشردوستي بزرگ كه ميگويد: <كامپيوتر داشتن به چه درد ميخورد وقتي مردم غذاي كافي براي خوردن ندارند؟>
تا آنجا كه به اخلاقيات ليبرال- كمونيستها مربوط ميشود سودطلبي ظالمانه با صدقه خنثي ميگردد؛ صدقه بخشي از بازي ست، نقابي است انساندوستانه كه استثمار اقتصادي پشت آن را پنهان ميكند. كشورهاي پيشرفته، هميشه در حال كمك به كشورهاي غيرپيشرفته هستند (با پشتيباني، اعتبارات و...) و بدين ترتيب از اصل قضيه طفره ميروند؛ يعني شراكت در جرم و پذيرفتن مسووليت وضع اسفبار جهان سوم! در مورد تضاد ميان مفهوم <پويا> و <ناپويا>، <صادر كردن فرآيندهاي توليد تجاري> نكته كليدي است. قسمت ضروري اما كريه توليد- كار طاقتفرسا و نظاممند، آلودگي محيط زيست- به مناطق <ناپويا>ي جهان سومي (يا ناپيداي جهان اول) صادر ميشود. روياي نهايي ليبرال-كمونيستها صادر كردن تمام و كمال طبقه كارگر به كارگاههاي مشقت بار در محلي پنهان از ديد، در جهان سوم است.نبايد فريب بخوريم، امروزه ليبرال-كمونيستها دشمن هرگونه مبارزه مترقي هستند. بقيه دشمنان (بنيادگرايان مذهبي، تروريستها، بوروكراسيهاي دولتي ناكارآمد و فاسد) به شرايط منطقهاي خاص بستگي دارند. ليبرال-كمونيستها دقيقا بدين خاطر كه ميخواهند تمام اين سوء كاركردهاي فرعي نظام جهاني را رفع كنند، تجسم مستقيم نقص اين نظام هستند. شايد ضروري باشد با ليبرال-كمونيستها وارد اتحادهاي تاكتيكي شد تا عليه تبعيض نژادي، تبعيض جنسيتي و تاريكانديشي ديني جنگيد اما نبايد فراموش كنيم كه آنها دقيقا چه چيزي در سر دارند!
اتيين باليبار4 در 19977La Crainte des masses ) دو سويه متضاد اما مكمل خشونت مفرط را در كاپيتاليسم امروزين برجسته ميكند؛ خشونت ابژكتيو (ساختاري) كه ذات موقعيتهاي اجتماعي كاپيتاليسم جهاني هستند (بهوجود آمدن خودكار افراد جداافتاده و مستثني شده، از بيخانمان گرفته تا بيكار) و خشونت سوبژكتيو نوظهور بنيادگرايي قومي و يا مذهبي (به طور خلاصه، بنيادگرايي نژادپرستانه.) شايد ليبرال-كمونيستها با خشونت سوبژكتيو بجنگند، اما خود مسوول آن خشونت ساختاري هستند كه بستري براي انفجار خشونت سوبژكتيو فراهم ميكند. همان سوروسي كه ميليونها براي سرمايهگذاري روي تحصيل علم هزينه ميكند زندگي هزاران نفر را با استثمار اقتصادي ويران كرده است و با انجام اين كار، موقعيتهايي منجر به بروز خشونتي كه خود تقبيح آن را ميكند فراهم آورده است.
منبع: http://www.lrb.co.uk
يادداشتها:
1- : Newspeak اشاره دارد به عبارتي كه جورج ارول در كتاب 1984 در مورد آن صحبت ميكند، زباني كه حاكميت توتاليتر براي تحميق توده از آن استفاده ميكند.
2- Olivier Malnuit
3- احتمالا منظور از اين اصل، اين است كه قانونگذار به دليل گذاشتن قانون، در سود (و به تبع آن، ضرر) كمپانيها شريك ميشود.
4- Etienne Balibar
پورتوآلگره، شهر استوايي برزيل، جايي كه سران مخالف جريان جهانيسازي گرد هم ميآيند و سعي ميكنند تا ما (و نيز خودشان را) متقاعد كنند كه جهانيسازي كاپيتاليستي سرنوشت چارهناپذير ما نيست، كه آنطور كه شعار رسمي ايشان بيان ميدارد: <جهاني ديگر امكانپذير است>! با اين حال اينطور به نظر ميرسد كه هيأت پورتوآلگره به هر دليلي انگيزهاش را از دست داده است. طي چند سال اخير بهندرت از ايشان چيزي شنيدهايم. ستارگان درخشان پورتوآلگره كجا رفته ا ند؟
دستكم برخي از آنان به داووس رفتهاند. حالا صداي غالب اجلاس داووس مربوط به گروه پيشرويي است كه از قضا خود را <ليبرال-كمونيست> ميخوانند و ديگر به اختلافات ميان داووس و پورتوآلگره اعتقادي ندارند و مدعي هستند كه ما ميتوانيم كيك كاپيتاليستي جهاني را داشته باشيم (در مقام راهگشا ظاهر شويم) و آن را بخوريم (صحه گذاشتن بر تاكيد ضدكاپيتاليستها بر تكاليف اجتماعي، موهمهاي بومشناسيك و...) ديگر نيازي به پورتوآلگره نيست، در عوض داووس ميتواند به پورتو داووس بدل شود. اما اين ليبرال- كمونيستها چه كساني هستند؟ مظنونين هميشگي: بيل گيتس و جورج سوروس، سران گوگل، IBM ، intel ، eBay و نيز فيلسوفان درباري مثل توماس فريدمن. آنها مدعياند كه امروزه محافظهكاران حقيقي، نهتنها راستهاي سنتي هستند با آن اعتقادات سرسختانهشان به قدرت، نظم و ميهنپرستي منحصر به منطقهاي خاص، بلكه چپهاي سنتي را نيز با آن دشمنيشان عليه كاپيتاليسم در برميگيرد؛ هر دو در نبرد موهوم خود بدون قبول واقعيات جديد ميجنگند. دال اين واقعيت جديد در ادبيات نوين1 ليبرال-كمونيسم <پويايي> است. <پويايي> يعني تحرك و جنب و جوش و سربلند كردن عليه بوروكراسي متمركز، يعني اعتقاد داشتن به گفتمان و تعامل در مقابل تقيد به يك قدرت مركزي، انعطافپذيري در مقابل محدود بودن به يك روتين، بالا بردن فرهنگ و دانش در مقابل بالا بردن توليدات صنعتي، تعاون و احياي خودانگيخته در مقابل تقيد به سلسله مراتب خشك تعيينشده.بيل گيتس خود شمايل چيزي است كه آن را <كاپيتاليسم بدون اصطكاك> مينامند؛ جامعه پساصنعتي و پايان كار طاقتفرساي انساني. نرمافزار بر سختافزار و نخبه كمسن و سال بر مدير پيرش در لباس رسمي غلبه ميكند. در دفاتر كمپانيهاي جديد مقررات اندكي بر ظواهر وجود دارد، هكرهاي سابق بر صحنه حكمفرما ميشوند، ساعتهاي طولاني كار ميكنند و از نوشيدنيهاي مجاني در محيط باطراوت كار لذت ميبرند. آنچه در بطن اين توضيحات نهفته است اين است كه گيتس يك ياغي بياصل و نسب و يك هكر سابق است كه از گوشهها سر برآورده و هماكنون امور را در دست گرفته و خود را به هيئت مدير محترمي درآورده است.ليبرال- كمونيستها برترين مجريان روح رقابتاند يا به بيان ديگر، سنتستيزان نابغهاي كه شركتهاي بزرگ را در اختيار گرفتهاند. عقايدشان نسخهاي است پستمدرنيستي از <دست نامرئي> آدام اسميت. موفقيت در بازاركار و كمر بستن به تكاليف اجتماعي در تضاد با يكديگر نيستند، بلكه ميتوانند براي منفعت متقابل، با هم متحد شوند. يا آنطور كه فريدمن بيان ميدارد: امروزه انسان براي كاسبي و تجارت مجبور نيست تن به رذالت بدهد؛ تعامل با كاركنان، گفتوگو با مشتريان، احترام قائل شدن براي فضاي كار و شفاف بودن قراردادها- اينها كليد موفقيت هستند. اوليور مالنويت2 اخيرا 10 فرمان ليبرال-كمونيستها را در مجله فرانسوي technicart به چاپ رسانده است:
1- تو بايد همه چيز را رايگان ارائهدهي (دسترسي رايگان، بدون محدوديت كپيرايت) فقط بابت خدمات اضافه هزينه بخواه، يعني همان چيزي كه تو را پولدار ميكند.
2- تو بايد جهان را تغيير دهي، نه اينكه فقط چيزي بفروشي.
3- تو بايد اشتراكي باشي، همانطور كه تكاليف اجتماعيات حكم ميكنند.
4- تو بايد خلاق باشي؛ روي طراحي، تكنولوژيهاي جديد و دانش تمركز كن.
5- تو بايد همه چيز خود را به همه بگويي. رازي نداشته باشي. بر اشاعه فرهنگ شفافسازي و جريان آزاد اطلاعات تاكيد كني و در آن ممارست داشته باشي. تمام بشريت بايد با هم كار كنند و تعامل داشته باشند.
6- تو نبايد كار كني، ساعت كاري خشك 9 تا 5 نداشته باشي، در عوض در ارتباطات پويا، پرتحرك و متنوع شركت كني.
7- تو بايد به مدرسه بازگردي؛ هميشه در حال تحصيل باش.
8- تو بايد مثل آنزيم عمل كني؛ نه تنها منحصرا براي پول كار نكني بلكه اشكال جديدي از تعامل اجتماعي را نيز راه بيندازي.
9- تو بايد فقير بميري؛ ثروتت را به نيازمندان بازگردان، چون همواره بيش از آنچه در تمام طول عمرت ميتواني خرج كني، پول داري.
10- اين تويي كه بايد دولت باشي؛ شركتها بايد با دولت شريك باشند.
ليبرال- كمونيستها عملگرا هستند. آنها از پيروي از يك خطمشي مشخص و تغييرناپذير متنفرند. امروزه ديگر طبقه كارگر استثمار شدهاي وجود ندارد و تنها مشكلات عيني هستند كه بايد حل شوند؛ قحطي در آفريقا، محدوديت زنان مسلمان، خشونت مذهبي بنيادگرايان.وقتي يك فاجعه بشري در آفريقا اتفاق ميافتد (ليبرال- كمونيستها عاشق وقوع يك فاجعه بشرياند؛ چون فرصتي به آنها ميدهد تا نيكترين خصوصياتشان را به نمايش بگذارند) به جاي درگير شدن در لفاظيهاي ضدامپرياليستي همه ما بايد متحد شويم و بهترين راه را براي حل مشكل بيابيم؛ مردم، دولت و تجارتخانهها را در يك اقدام عمومي شريك كنيم، به جاي اتكا بر كمكهاي دولت مركزي شروع به حركت دادن چيزها كنيم و با راهحلي خلاقانه و بديع با بحران روبهرو شويم. ليبرال- كمونيستها ميخواهند نشان دهند كه تصميم برخي از شركتهاي بزرگ بينالمللي در ناديده گرفتن قوانين تبعيض نژادي در كارخانجات همانقدر اهميت داشته كه مبارزات سياسي مستقيم عليه آپارتايد در آفريقاي جنوبي. از ميان بردن تبعيضات نژادي در شركت، پرداخت حقوقي يكسان به سفيد و سياه براي شغلي واحد و...: از آن جايي كه همان كمپانيها ميتوانند در آفريقاي جنوبي پساآپارتايدي رونق پيدا كنند، اين نمونهاي بينقص بود از تلاش براي نيل به آزادي سياسي و مشتركا، منافع تجاري.
ليبرال- كمونيستها عاشق مه 1968اند؛ چه انفجاري بود از خلاقيت و شور جواني! چطور آن نظم بوروكراتيك را متلاشي كرد! پس از سرنگون كردن فريبهاي سياسي، چه جنبشي به زندگي اقتصادي و اجتماعي داد! آنها كه خود به حد كافي بزرگ بودند، در خيابانها اعتراض ميكردند و ميجنگيدند؛ حالا آنان تغيير كردهاند تا جهان را تغيير دهند تا حقيقتا در زندگي ما انقلابي به پا كنند. مگر ماركس خود نگفت كه تمام تحولات سياسي در مقايسه با اختراع موتور بخار بياهميت بوده؟ و اگر ماركس امروز زنده بود، آيا نميگفت <در مقايسه با اينترنت، تمام اين اعتراضات عليه كاپيتاليسم جهاني چيست؟>
و اما وراي همه اينها، ليبرال كمونيستها شهروندان واقعي جهان هستند. مردمان خوبي كه نگرانند؛ نگران بنيادگرايي پوپوليستي و شركتهاي كاپيتاليستي بيمسووليت و طماع. آنها دلايل بنياديتر مشكلات امروز را ميبينند؛ فقر عمومي و نااميدي، ترور و خشونت بنيادگرايانه را تغذيه ميكند. هدف ايشان به دست آوردن پول نيست بلكه ميخواهند دنيا را عوض كنند. (و بهعنوان يك فرآورده فرعي حتي باز هم بيشتر پول به چنگ بياورند.) بيل گيتس هماكنون به تنهايي بزرگترين نيكوكار تاريخ بشريت است كه عشق به همسايههايش را با اهداي صدها ميليون دلار براي تحصيلات، نبرد عليه قحطي، مالاريا و... نشان ميدهد. اما نكته ظريف اين است كه قبل از اينكه بتواني اين همه را اهدا كني بايد در ابتدا آن را به چنگ آورده باشي (يا آنگونه كه ليبرال- كمونيستها اظهار ميدارند خلق كرده باشي)! براي كمك كردن به مردم، با اين استدلال، بايد قابليت آن را هم داشته باشيم و تجربه- يعني تجربه شكست مذبوحانه تمام آن سياستمداران دولت متمركز و رويكردهاي اصولگرايانه- به ما ميآموزد كه بخش خصوصي، موثرترين رهيافت است. دولت با دخالت در تجارت ايشان و بستن ماليات سنگين بر درآمد آنها، هدف اصلي فعاليت خويش را ويران ميكند. (بالا بردن سطح رفاه براي اكثريت، كمك كردن به نيازمندان)ليبرال-كمونيستها نميخواهند تنها يك ماشين سودساز باشند. آنها ميخواهند زندگيشان پرمعنيتر از اين باشد! شعارشان مسووليت اجتماعي و قدرشناسي است. آنها اولين كساني هستند كه تصديق ميكنند جامعه با آنان بسيار خوب رفتار كرده است و اجازه داده تا استعدادهايشان را شكوفا كنند و ثروتمند شوند، از همينرو احساس ميكنند وظيفه دارند تا در قبالش، چيزي به جامعه ارائه دهند و به مردم كمك كنند. اين نيكوكاري همان چيزي است كه موفقيت تجاري را ارزشمند ميكند!اين پديدهاي كاملا تازه نيست. آندري كارنگي را به ياد بياوريد، كسي كه ارتشي خصوصي استخدام كرد تا كارهاي طاقتفرساي سازمانيافته را در كارخانه فولادسازياش متوقف كند و سپس مقدار زيادي از ثروتش را به فراهم آوردن امكانات تحصيلي و انگيزههاي بشردوستانه و فرهنگياش اختصاص داد و اثبات كرد كه اگرچه مرد فولاد است، اما قلبي از طلا دارد! به همين سياق، ليبرال-كمونيستهاي امروزين نيز، آنچه را با يك دست تصاحب كرده بودند، با دست ديگر ميبخشند!
يك ملين با طعم شكلات روي قفسههاي مغازههاي آمريكا موجود است كه دستوري متناقضنما روي آن به چشم ميخورد: <آيا مبتلا به يبوست هستيد؟ پس بيشتر از اين شكلاتها بخوريد>! يعني بيشتر از همان چيزي بخوريد كه خود يبوست ميآورد! ساختار اين ملين شكلاتي را ميتوان از منظر ايدئولوژيكي امروز بازشناخت؛ اين همان چيزي است كه شخصيتي مثل سوروس را به شدت درخور انتقاد ميكند. او مسوول يك استثمار ظالمانه اقتصادي است كه با ضد خويش مخلوط شده؛ يعني نگراني بشردوستانه از فجايع اجتماعي ناشي از اقتصاد بازار عنان گسيخته. زندگي روزمره سوروس كذب مجسم است؛ نيمي از وقتش را به استثمار مالي اختصاص ميدهد و نيمه ديگر را به فعاليتهاي بشر دوستانهاي (تغذيه مالي فعاليتهاي دموكراتيك و فرهنگي در كشورهاي پساكمونيستي، نوشتن مقاله و كتاب) كه عليه تاثيرات استثمارگريهاي خود او عمل ميكند. دو چهره متمايز بيل گيتس دقيقا همانند دو چهره متمايز سوروس است. از يك سو، تاجري خشن، كسي كه يا رقيبان را نابود ميكند و يا سهمشان را ميخرد، در حالي كه به سمت در انحصار گرفتن بازار گام برميدارد و از سوي ديگر بشردوستي بزرگ كه ميگويد: <كامپيوتر داشتن به چه درد ميخورد وقتي مردم غذاي كافي براي خوردن ندارند؟>
تا آنجا كه به اخلاقيات ليبرال- كمونيستها مربوط ميشود سودطلبي ظالمانه با صدقه خنثي ميگردد؛ صدقه بخشي از بازي ست، نقابي است انساندوستانه كه استثمار اقتصادي پشت آن را پنهان ميكند. كشورهاي پيشرفته، هميشه در حال كمك به كشورهاي غيرپيشرفته هستند (با پشتيباني، اعتبارات و...) و بدين ترتيب از اصل قضيه طفره ميروند؛ يعني شراكت در جرم و پذيرفتن مسووليت وضع اسفبار جهان سوم! در مورد تضاد ميان مفهوم <پويا> و <ناپويا>، <صادر كردن فرآيندهاي توليد تجاري> نكته كليدي است. قسمت ضروري اما كريه توليد- كار طاقتفرسا و نظاممند، آلودگي محيط زيست- به مناطق <ناپويا>ي جهان سومي (يا ناپيداي جهان اول) صادر ميشود. روياي نهايي ليبرال-كمونيستها صادر كردن تمام و كمال طبقه كارگر به كارگاههاي مشقت بار در محلي پنهان از ديد، در جهان سوم است.نبايد فريب بخوريم، امروزه ليبرال-كمونيستها دشمن هرگونه مبارزه مترقي هستند. بقيه دشمنان (بنيادگرايان مذهبي، تروريستها، بوروكراسيهاي دولتي ناكارآمد و فاسد) به شرايط منطقهاي خاص بستگي دارند. ليبرال-كمونيستها دقيقا بدين خاطر كه ميخواهند تمام اين سوء كاركردهاي فرعي نظام جهاني را رفع كنند، تجسم مستقيم نقص اين نظام هستند. شايد ضروري باشد با ليبرال-كمونيستها وارد اتحادهاي تاكتيكي شد تا عليه تبعيض نژادي، تبعيض جنسيتي و تاريكانديشي ديني جنگيد اما نبايد فراموش كنيم كه آنها دقيقا چه چيزي در سر دارند!
اتيين باليبار4 در 19977La Crainte des masses ) دو سويه متضاد اما مكمل خشونت مفرط را در كاپيتاليسم امروزين برجسته ميكند؛ خشونت ابژكتيو (ساختاري) كه ذات موقعيتهاي اجتماعي كاپيتاليسم جهاني هستند (بهوجود آمدن خودكار افراد جداافتاده و مستثني شده، از بيخانمان گرفته تا بيكار) و خشونت سوبژكتيو نوظهور بنيادگرايي قومي و يا مذهبي (به طور خلاصه، بنيادگرايي نژادپرستانه.) شايد ليبرال-كمونيستها با خشونت سوبژكتيو بجنگند، اما خود مسوول آن خشونت ساختاري هستند كه بستري براي انفجار خشونت سوبژكتيو فراهم ميكند. همان سوروسي كه ميليونها براي سرمايهگذاري روي تحصيل علم هزينه ميكند زندگي هزاران نفر را با استثمار اقتصادي ويران كرده است و با انجام اين كار، موقعيتهايي منجر به بروز خشونتي كه خود تقبيح آن را ميكند فراهم آورده است.
منبع: http://www.lrb.co.uk
يادداشتها:
1- : Newspeak اشاره دارد به عبارتي كه جورج ارول در كتاب 1984 در مورد آن صحبت ميكند، زباني كه حاكميت توتاليتر براي تحميق توده از آن استفاده ميكند.
2- Olivier Malnuit
3- احتمالا منظور از اين اصل، اين است كه قانونگذار به دليل گذاشتن قانون، در سود (و به تبع آن، ضرر) كمپانيها شريك ميشود.
4- Etienne Balibar