۱۳۸۸ آذر ۶, جمعه

چين چگونه مذهبي شد؟

مترجم : محرداد
رسانه های لیبرال غربی در ماه آگوست موردی برای خندیدن داشتند، یعنی زمانی که وزارت امور مذهبی دولت چین فرمان شماره 5 را صادر کرد، قانونی که «اقدامات مدیریتی در رابطه با تناسخ بوداهای زنده در بودیسم تبتی» را شامل می شد. این "حرکت مهم در جهت نهادینه کردن مدیریت بر تناسخ"، اساسا راهبان بودایی را از رجعت از مرگ بدون اجازه ی حکومت منع می کرد: هیچ کس خارج از چین نمی تواند در فرایند تناسخ تأثیر بگذارد، تنها اعضاء خانقاه های چینی حق تقاضای مجوز را دارند.قبل از اینکه ما از خشم منفجر شویم که توتالیتاریانیسم کمونیست چینی حال می خواهد حتی زندگی سوژه هایش را بعد از مرگشان کنترل کند، باید به یاد بیاوریم که چنین اقداماتی در تاریخ اروپائیان ناآشنا نیستند. صلح آگزبورگ در 1555-اولین قدم در جهت صلح وِستفیلیا در 1648 که جنگ سی ساله را خاتمه بخشید—اظهار کرد که مذهبِ فرمانروای محلی، ایمان رسمی یک منطقه یا کشور باشد(“cuius regio, eius religio”). هدف، پایان دادن به خشونت میان لوتریها و کاتولیکهای آلمانی بود،اما این همچنین به این معنا بود که هنگامی که حاکم جدیدی از مذهبی متفاوت قدرت می گرفت، مردم بی شماری هم باید تغییر مذهب بدهند. بنابراین اولین حرکت رسمی بزرگ در جهت مدارای مذهبی(religious tolerance) در اروپای مدرن شامل یک پارادوکس از نوع فرمان شماره 5 بود: اعتقاد مذهبی شما، مسئله ی درونی ترین تجربه ی روحانی شما، با هوی و هوس رهبر سکولار شما تنظیم می شود. برخلاف عقیده ی مرسوم، حکومت چین ضدمذهبی نیست. نگرانی بیان شده ی این دولت[در قانون شماره 5] "هارمونی" اجتماعی ست—بعد سیاسی مذهب. به منظور جلوگیری از مازاد از هم پاشیدگی اجتماعی که توسط انفجار کاپیتالیستی ایجاد شده، اکنون مقامات مذاهب که ثبات اجتماعی را تقویت می‌کنند را گرامی می دارند—از بودیسم تا کنفوسیَنیسم- همان ایدئولوژی هایی که هدف انقلاب فرهنگی بودند. سال گذشته، یه ژیا اُِ‏وِن، دولتمرد ممتاز چینی [در امور]مذهبیِ، به ژینهوا، خبرگزاری رسمی چین، گفت که مذهب یکی از نیروهای مهمی است که چین قدرتش را از آن می گیرد، و او بودیسم را برای نقش یکتایش در ارتقاء به یک اجتماع هارمونیک جدا کرد(singled out).آنچه که حاکمیت چین را اذیت می کند، سکتهایی چون فالون گونگ است که بر استقلال کامل از کنترل دولتی اصرار می ورزند. به همان سبک، مشکل با بودیسم تبتی در این حقیقت واضح قرار دارد که بسیاری از هواخواهان غربی براحتی آن را فراموش می کنند: ساختار سیاسیِ سنتی تبت، تئوکراسی است، با دالایی لاما در مرکز آن. او قدرت مذهبی و سکولار را ترکیب کرده است—بنابراین هنگامی که ما درباره ی تناسخ دالایی لاما صحبت می کنیم، درباره ی انتخاب رهبر حکومت صحبت می کنیم. عجیب است که می شنویم هواخواهان دموکراسی self-described، اذیت و آزار پیروان دالایی لاما توسط چین را تقبیح می کنند—دالایی لامایی که یک رهبر غیردموکراتیک-برگزیده شده است.در سال های اخیر، چینی ها استراتژی شان را در تبت تغییر داده اند: علاوه بر فشار نظامی، آنها به طور فزاینده ای متکی بر برپاسازی کلونی های اقتصادی و قومی شده اند. لاسا(Lhasa) در حال تبدیل شدن به نسخه ای چینی از غرب وحشی کاپیتالیستی است، با بارهای کارااُک و پارکهای سرگرمی شبه-دیزنی با تم بودیستی.مختصراً، تصویر رسانه ایِ سربازهای بی رحم چینی که راهبان بودایی را ترور می کنند، یک انتقال سوسیو اکونومیک موثرتر از مدل آمریکایی را پنهان می کند: در یک یا دو دهه، تبتی ها به شمایل آمریکایی های بومی در ایالات متحده تقلیل داده می شوند. پکن بالاخره درس را آموخت: قدرت سرکوب نیروهای پلیس مخفی، لشگرها و گاردهای سرخ که بناهای باستانی را نابود می کنند درمقایسه با قدرت لجام گسیخته ی کاپیتالیسم در تخریب تمام روابط اجتماعی سنتی چیست؟خندیدن به ایده یک قدرت آتئیست که چیزی را کنترل و مدیریت می کند که از نظرش وجود ندارد بسیار ساده است. بهرحال، آیا به این موضوع باور داریم؟ هنگامی که در سال 2001 طالبان در افغانستان مجسمه های باستانی بودیستی را در بامیان تخریب کرد، بسیاری از غربی ها از جا در رفتند—اما چه تعداد از آنها واقعاً به تقدس بودا باور داشتند؟ بلکه بیشتر ما به این دلیل خشمگین شدیم که طالبان احترام درخوری برای میراث فرهنگی کشورش نشان نداد. برخلاف سفسطه گرانی چون ما، آنها واقعاً به مذهب خودشان باور داشتند، و بنابراین احترام زیادی برای ارزش فرهنگی بناهای دیگر مذاهب قائل نبودند. موضوع مهم اینجا برای غرب نه بوداها و لاماها، بلکه چیزی است که ما وقتی به «فرهنگ» ارجاع می‌دهیم مراد داریم. تمام رشته های علوم انسانی در حال تبدیل شدن به شاخه ای از مطالعات فرهنگی هستند. هنگامی که البته معتقدان مذهبی بسیاری در غرب، از جمله در ایالات متحده زندگی می کنند،تعداد بزرگی از الیت اجتماعی ما (از تعدادی از) مناسک مذهبی پیروی می کنند و بسیاری از سنن ما به دلیل احترام ما به سبک زندگی اجتماعی که به آن تعلق داریم[انجام می شود]: از جمله درخت های کریسمس در مرکزهای خرید هر دسامبر، جستجو کنندگان برای تخم مرغ های رنگی همسایه ها، شام های آزادی از بردگی در مصر توسط یهودیان غیرمعتقد.فرهنگ نام تمام آن چیزهایی شده است که ما بدون آنکه واقعاً آنها را جدی بگیریم انجام می دهیم. و این است دلیلی که ما معتقدان بنیادگرا را به عنوان «بربرهایی» با «ذهن قرون وسطائی» طرد می کنیم: آنها جرات کرده اند تا باورهایشان را جدی بگیرند. امروز، به نظر می رسد ما تهدید اصلی نسبت به فرهنگ را از جانب آنهایی که بیدرنگ در فرهنگ شان زندگی می کنند می بینیم، آنهایی که دارای فقدان فاصله ی مناسب[از فرهنگ شان] هستند. محتملاً ما قوانین تناسخ چینی ها را بسیار ظالمانه می یابیم، نه به این دلیل که آن قوانین نسبت به ادراک ما بیگانه هستند، بلکه به این دلیل که آنها راز چیزی که ما برای مدت زمانی طولانی انجام داده ایم را فاش کردند: محترمانه مدارا کردن با چیزی که واقعاً جدی اش نمی گیریم، و تلاش برای مشمول قانون کردن پی آمدهای سیاسی اش.

منبع
http://www.nytimes.com/2007/10/11/opinion/11zizek.html?_r=1